« نوشته » نامه

نوشته های منو « چرت و پرت » حساب کن ...
نوشته های منو « نامه های عاشقانه » فرض کن...
نوشته های منو « دروغ » فرض کن ...
نوشته های منو « حرف مفت » فرض کن ...
نوشته های منو ...
نوشته های منو ...
...
اصلا برام مهم نیست ...
مهم اینه که ...
مهم اینه که ...
...
نوشته های من حرف دلمه ...
...
مهم اینه که ...
...
نوشته های منو میخونی !!!!!!!!!...


برای تو که تصمیم خود را گرفته ای :
« موفقیت » ناشی از « قضاوت صحیح » است ٬ « قضاوت صحیح » ناشی از « تجربه »  است ٬  « تجربه » اغلب ناشی از « قضاوت نادرست » است .
پس « موفقیت » ت را بهت تبریک میگم ...

مدیر عامل شدن کلی دردسر داره ها ... باید روز جمعه با خونواده کاشان نری !!!!!!!! بمونی تو خونه از دوتا مهندس واسه برنامه نویسی پذیرایی کنی ! براشون چایی ٬ قهوه اماده کنی ... نهارشون هم که نگو ... باقالی پلو با گوشت و ماهی و سیر۷ساله و سالاد شیرازی و ... ( تا یادم نرفته بگم اخرش هم یه قاچ هندونه بهشون دادم ) ....
وسط برنامه نویسی هم یه عزیز تماس میگیره ۱۵تا سئوال ریاضی تیزهوشان ازت بپرسه ( و کلی هم خط و نشون برات بکشه ! که باید حل کنی !!! ) ...
اونوقت نه میتونی تو برنامه نویسی کمک کنی ! نه میتونی مساله ریاضی حل کنی ...
اخرش هم هر دوطرف از دستت ناراضی ... اقا !!!!!!!! ما عطای این مدیر عاملی را به لقایش بخشیدیم ...
این هفته کسی پایه کاشان هست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

« ضیافت » نامه

نم نم بارون ... پارک جمشیدیه ... پارک طالقانی ... پارک ساعی ...
خاطره ... خاطره ... خاطره ...
اسمون هم این چند روز دلش مثه من ...
دلش هوای یه گریه ناب را داره ولی ...
تصمیم میگیره اونچیزی که تو دلشه را بریزه بیرون ولی پشیمون میشه ...
شایدم دیگه اشکی براش نمونده ...
یادته میگفتی از مردهایی که گریه کنن « بدت میاد » ...
دلیل رفتنت را متوجه شدم چون از من « بدت میومد » !!!!!!!!!!!!


بهت گفتم :این رسمش نیست ... گفتی : رسم چی ؟
اونروزی که بهم گفتی تصمیمت را گرفتی ... خوشحال شدم ازینکه برای خودت ارزش قائل شدی ... تمام سعی منم بر این بود که تو تصمیمت کمکت کنم ... اگه حرفی میزنم که ناراحتت میکنم شرمنده ... شاید توقعم زیاده ...


اینطور که پیداست یواش یواش داره قضیه مدیر عامل شدن جدی میشه... شما فعلا « پرشین . پی . تی . سی » را داشته باشین تا بعد بهتون بگم.

بر و بچ قدیم دانشگاه هم دارن یه میتینگ برگزار میکنن که بچه ها را بعد سه سال دور هم جمع کنن ... بعد از یکی دوتا اتفاق ناگوار که برای بعضی از بچه های همدورمون پیش اومد تصمیم گرفتیم تا فعلا بازار عقد و عروسی هاشون داغه ٬ دورهم جمع بشیم و یه خبری از هم بگیریم ... جالبش اینه که برنامه روز ۲۰خرداده  ... چه شود اونروز ... بترکونه !!! مطمئنم برنامه جالبی میشه ... یاد فیلم « ضیافت » مسعود کیمایی افتادم ... بعد سه سال ... امیدوارم همه بچه ها تو این مراسم شرکت کنن ...

« نکته » نامه

بارونو دوست دارم هنوز چون تورو یادم میاره ...!!!
نمیدونم بارون منو هم یادت میاره ... ؟؟؟!!!
امروز بعد اون بارون عجیب غریب رفتم همون محل همیشگی ! پارک طالقانی ...
بوی خاک و سبزه و بارون ٬ همه باهم بوی عطر تو را برام زنده کرد ! نمیدونم هنوزم همون عطر را استفاده میکنی ؟


امروز تو پارک طالقانی به یه نکته مهم رسیدم ... اگه دیدین دختری دست پسری را گرفته یا سرشو رو شونه اون گذاشته بدونین که با هم نامزدند !!!! اگه دیدن که پسره دست دختره را گرفته یا ... بدونین که تریپ دوستی ... ( اصلا به من چه ! ما که جز هیچ کدوم نیستیم نباید اصلا نظر بدیم ... خوش باشن ! در هر صورت نوش جونشون ... )

فعلا حاج اقا چغندر داره دنبال خونه جدید میگرده ! یه تصمیمی گرفته مثه ... تو گل مونده ! تازه فهمیده اگر ۱۰۰+۱۰۰سالش هم بشه ٬ چغندره !!!!‌ خداکنه هر تصمیمی میگیره ازینجا بره ...