برای انکس که خود میدانم!! :
ما همیشه نگران حدر (هدر) رفتن زحمتی هستیم که نکشیده ایم ...
برای انکس که خود میدانی!!:
ما همیشه نگران حدر (هدر) رفتن انچیزی هستیم که از آن ما نیست ...
زیر این طاق کبود ٬ یکی بود یکی نبود
مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود
اون اسیر یه قفس ، شب و روزش بی نفس
همه ارزوهاش ، پر کشیدن بود و بس
تا یه روز یه شاپرک ، نگاشو گوشه ای دوخت
چشش افتاد به قفس ، دل اون بدجوری شوخت
زود پرید روی درخت ، تو قفس سرک کشید
تو چشه مرغ اسیر غم دلتنگی را دید
دیگه طاقت نیاورد ، رفت روی قفس نشست
تا که از حرفهای مرغ ، شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بیا ، تا با هم پپر بکشم
بریم تا اون بالاها ، سوار ابرها بشیم
یه دفعه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد
بارون از برقهای چشاش روی گونش جاری شد
شاپرک دلش گرفت ، وقتی اشک اونو دید
با خودش یه عهدی بست ، نفس سردی کشید
دیگه بعد ازاون قفس ، رنگ تنهایی نداشت
توی دوستی شاپرک ، ذره ای کم نمیذاشت
تا یه روز یه باد سرد میون قفس وزید
اسمون سرخ ابی شد سوز برف از راه رسید
شاپرک یخ زد و یخ ، مرد و موندگار نشد
چشاشو رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد
مرغ عشق شاپرک را به دست خدا سپرد
نگاهش به اسمون تا که دق کردش و مرد
تو این چند روز دهها بار این اهنگ « راما » گوش کردم ! قصه ما هم خیلی شبیه این قصه است مگه نه ؟؟
چشمامو بستم اروم دیوان حافظ را باز کردم :
شراب تلخ خواهم که مرد افکن بود زورش ....که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
...
شماره غزل برام خیلی اشنا بود 278!!!سریع غزل 287 را اوردم :
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش ... دلم از عشوه شیرین و شکرخای تو خوش
...
...