-
اخرین پست این وبلاگ
جمعه 15 آبانماه سال 1388 19:29
ادامه مطالب این وبلاگ در www.choghondar.com
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1385 02:22
اگه همه شب برای از فراغ خورشید گریه کنی لذت تماشای ستاره را از دست خواهی داد . (شکسپیر) یه ایراد بزرگی که من دارم که خیلی محافظه کارم ( یا شایدهم به اصطلاح بعضی ها ترسو ) ... نمیتونم حرفم را بزنم ... میترسم که طرف مقابلم ناراحت بشه ... همیشه سعی ام اینه که کسی را از خودم نرنجونم ... مدیرم میگه این نشانه منافق است که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1385 02:10
اگه همه شب برای از فراغ خورشید گریه کنی لذت تماشای ستاره را از دست خواهی داد . (شکسپیر) یه ایراد بزرگی که من دارم که خیلی محافظه کارم ( یا شایدهم به اصطلاح بعضی ها ترسو ) ... نمیتونم حرفم را بزنم ... میترسم که طرف مقابلم ناراحت بشه ... همیشه سعی ام اینه که کسی را از خودم نرنجونم ... مدیرم میگه این نشانه منافق است که...
-
« اگر » نامه
جمعه 14 بهمنماه سال 1384 18:07
اگر دروغ رنگ داشت هر روز، شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه میبست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود اگر عشق، ارتفاع داشت من زمین را در زیر پای خود داشتم و تو هیچگاه عزم صعود نمیکردی آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر میگرفتی اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت عاشقان سکوت شب را ویران میکردند اگر براستی خواستن...
-
« بهونه » نامه
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 22:37
میخواستم که بخونم باز از نم نمه بارون از آفتابگردون و قصّه ی گلدون میخواستم از گل یاس برات قصّه بخونم بخونم تو بمون تا که بمونم بگم تو فصل سرما گل همیشه بهاری تو مهتاب توی شبهای تاری تو رویای سپیدی تویی همدم و همراز برای مرغ عشق دو بال پرواز ولی چقد آخه باز باید از گلها گفت ؟ حرفهای دل و پنهونی تو قصه ها گفت طلسم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 00:24
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت ؛ نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت نخستین کلامی که دلهای ما را به بوی آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد پر از مهر بودی ، پر از نور بودم ، همه شوق بودی همه شور بودم چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم چه خوش لحظه هایی که می خواهمت را به شرم و خموشی نگفتیم و...
-
« برای من » نامه
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 01:19
سلام. امیدوارم خوب باشی . حال مامان وبابات چطوره؟امیدوارم همگی شاد وسلامت باشید. نمیدونم باید بهت بگم یا نه؟؟؟؟اما دل به دریا میزنم . شاید باورت نشه اما دیشب خوابت را دیدم . دلم برات تنگ شده . اگه بدونی چه حالی دارم.منتظرت بودم نمیدونستم کجا و چطوری فقط ضربان قلبم شدیدتر شده بود و من عصبانی . از صبح تا حالا با همه...
-
« بارون » نامه
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 00:50
بارون ... تو این وقت سال ... تو نصفه شب ... ... بهترین خاطرات ما زیر بارون بود و هست ... نگو نه !... ... نگو عشق ورزی در قاموس من کار درستی نیست ... ... بازم بارون های نیمه شب ٬ هوای تو رو به سرم زد ... سال گذشته ... سالهای گذشته ... تنها چیزی که ما را به یاد هم میاورد بارون بود... تنها چیزی که احساسمون درموردش مشترک...
-
« گفتنی » نامه
دوشنبه 10 مردادماه سال 1384 00:55
گفتنی ها کم نیست مثلا صبح و سلام هر روز شوق دیدار تو یک لحظه و هر لحظه بعد تب نادیدن تو ، وحشت این فکر و خیال جانسوز گفتنی ها کم نیست به گمانم که خدا نقاش است زندگی مظهر رنگهای خداست رنگها ترجمه احساس است مثلا سادگی آبی مهر گرمی و زردی یک پرتو نور حس رویایی همراه تو بودن در عشق بی تو در تنهایی با تو هنگام حضور گفتنی...
-
« فال » نامه
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 00:54
هوس کردم چشمامو بببندم و به نیتت یه فال حافظ بگیرم : زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم مِی مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکِشد سر به فلک فریادم ... بازم از همون فالهای همیشگی ...
-
« آغوش مرگ » نامه
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 18:39
از زبان رامین عزیز : زیباترین... تو را برای زیبائیات نمیخواستم... شیرینترین... تو را برای شیرینیات نمیخواستم... عاشقترین... تو را برای عشقت نمیخواستم... تو را برای آرامش ِ ابدی میخواستم... همواره در دو چیز آرام میگیرم... یکی در گهوارهء مرگ... یکی در آغوش تو... بنظرت کدامین، زودتر نصیبم خواهد شد؟؟؟؟...
-
« روزی » نامه
یکشنبه 15 خردادماه سال 1384 10:57
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو: من می شناختم او را ، نام تو راهمیشه به لب داشت ، حتی در حال احتضار! آن دل شکسته عاشق بی نام و بی نشان ، آن زن بی قرار، روزی اگر سراغ من آمد به او بگو: هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود و گفتگو نمی کرد جز با درخت سرو در باغ کوچک همسایه ! شبها به کارگاه خیال خویش تصویری از بلندی اندام می...
-
« بهت نمیگم » نامه
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1384 23:58
بهت نمیگم که دوست دارم ٬ قسم میخورم که دوست دارم بهت نمیگم هر چی بخوای بهت میدم چون٬ همه چیزم تویی نمیخوام که خوابتو ببینم چون خیال تو خوشتر از خوابه اگه یه روز چشمات ٬ پر اشک شد و به دنبال شونه ای گشتی تا گریه کنی صدام کن قول میدم اشکاتو پاک کنم منم باهات گریه میکنم ٬ اگر دنبال مجسمه گشتی تا سرش داد بزنی صدام کم قول...
-
« دل » نامه
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 00:24
کاش دلی نداشتم از اول... و اگر دلی داشتم، کاش دلداری بود... و اگر دلداری بود، کاش دلی داشت... و اگر دلی داشت، کاش به من میداد... و اگر به من میداد، کاش هرگز پس نمیگرفت... و اگر پس میگرفت، کاش از اول نمیداد... و اگر از اول نمیداد، کاش اصلا دل نداشت... و اگر دل نداشت، کاش دلداری نبود... و اگر دلداری نبود، کاش دلی...
-
« قاموس » نامه
دوشنبه 2 خردادماه سال 1384 00:36
بهم گفتی : در قاموس تو عشق ورزی به من درست نیست ... بهت میگم : بهم یاد دادی که دوست داشتن از عشق برتر است ... پس من دوستت دارم ... فرشته های مهربون در پناه خدا همیشه شاد باشید ... راستی حاج اقا چغندر هم بارو بندیلش را ازینها جمع میکنه میره ... میره تو بلاگ خودش ... برین بهش سر بزین دلش نشکنه ... لینکش هم تو بلاگتون...
-
« نوشته » نامه
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1384 02:38
نوشته های منو « چرت و پرت » حساب کن ... نوشته های منو « نامه های عاشقانه » فرض کن... نوشته های منو « دروغ » فرض کن ... نوشته های منو « حرف مفت » فرض کن ... نوشته های منو ... نوشته های منو ... ... اصلا برام مهم نیست ... مهم اینه که ... مهم اینه که ... ... نوشته های من حرف دلمه ... ... مهم اینه که ... ... نوشته های منو...
-
« ضیافت » نامه
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1384 01:29
نم نم بارون ... پارک جمشیدیه ... پارک طالقانی ... پارک ساعی ... خاطره ... خاطره ... خاطره ... اسمون هم این چند روز دلش مثه من ... دلش هوای یه گریه ناب را داره ولی ... تصمیم میگیره اونچیزی که تو دلشه را بریزه بیرون ولی پشیمون میشه ... شایدم دیگه اشکی براش نمونده ... یادته میگفتی از مردهایی که گریه کنن « بدت میاد » ......
-
« نکته » نامه
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 23:35
بارونو دوست دارم هنوز چون تورو یادم میاره ...!!! نمیدونم بارون منو هم یادت میاره ... ؟؟؟!!! امروز بعد اون بارون عجیب غریب رفتم همون محل همیشگی ! پارک طالقانی ... بوی خاک و سبزه و بارون ٬ همه باهم بوی عطر تو را برام زنده کرد ! نمیدونم هنوزم همون عطر را استفاده میکنی ؟ امروز تو پارک طالقانی به یه نکته مهم رسیدم ... اگه...
-
« حاج اقا چغندر » نامه
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1384 10:09
دوست داشتن از عشق برتر است ! و من هرگز خود را تا سطح بلندترین قله ی عشق های بلند پایین نخواهم اورد (معلم شهید دکتر علی شریعتی) بیست و سوم اردیبهشت دومین سال تولد حاج اقا چغندر فقط و فقط بر خودش مبارک باشه ، چون همه میدونیم واسه ما مصیبت بزرگیه !!!!!( اونقدر هم لوسه بجای یه کیک با دوشمع ! دوتا کیک یک شمعی سفارش داده )...
-
« بی عنوان » نامه
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1384 01:53
خدواندا آرامشى عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمى توانم تغییر دهم و شهامتى که تغییر دهم آنچه را که مى توانم و دانشى تا بدانم تفاوت آن دو را جبران خلیل جبران نمیدونی چه احساسی بهم دست داد ؛ وقتی دیدم من هم برات " شما "شدم... وقتی بهم گفتی " مزاحم نشم "... وقتی بهم گفتی " حرف مفت میزنی "... وقتی بهم گفتی ... شاید من زیاد...
-
« ظهور » نامه
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 23:38
دردلهای یک فرشته خوشبخت : هنوزم بوی عطرت را تو اون روز بارونی به خاطر دارم ... انروزی که تو گرمای دستت بدنبال زخم خشونت میگشتم ... انروزی که در گوشت گفتم :... و تو گفتی :... میدانم فراموشم خواهی کرد ولی من هرگز فراموشت نخواهم کرد ... خوشبتی حق تو بود . ای خوشبخت ترین انسان روی زمین ... و من در تاریکی این شبها تنها به...
-
« بدون شرح » نامه۲
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1384 01:30
برای انکس که خود میدانم!! : ما همیشه نگران حدر (هدر) رفتن زحمتی هستیم که نکشیده ایم ... برای انکس که خود میدانی!!: ما همیشه نگران حدر (هدر) رفتن انچیزی هستیم که از آن ما نیست ...
-
« مطبوعات » نامه
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1384 09:52
اگه عرضه بیان کردن حرفت را نداری همون بهتر که از حسادت ... یادته که چقدر به آینه حسادت میکردم... یادته چقدر به در و دیوار حسادت میکردم... یادته چقدر به اسمون حسادت میکردم... یادته چقدر به ... حسادت میکردم ...!!!... ولی نمیدونستم که باید از فرصتی که برام پیش اومده نهایت استفاده را ببرم تا بقیه به من حسادت کنن ... چشم...
-
«جبر » نامه
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 12:55
زیر این طاق کبود ٬ یکی بود یکی نبود مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود اون اسیر یه قفس ، شب و روزش بی نفس همه ارزوهاش ، پر کشیدن بود و بس تا یه روز یه شاپرک ، نگاشو گوشه ای دوخت چشش افتاد به قفس ، دل اون بدجوری شوخت زود پرید روی درخت ، تو قفس سرک کشید تو چشه مرغ اسیر غم دلتنگی را دید دیگه طاقت نیاورد ، رفت روی قفس...
-
« ... » نامه
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1384 15:00
بالاخره خبری که منتظرش بودم رسید ... قبول نشدم!! ...
-
« دعا » نامه
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1384 01:06
خاطرات اردیبهشت (۴) : شب ٬ مهتاب ٬ تنهایی ٬ تاریکی ٬ ترس ٬ شب شعر ٬ aegina ٬ شب شعر ٬ دلشکسته ٬ باران و ... متن زیر را کلی زور زدم واسه خودم ترجمه اش کردم دلم نیومد اینجا ننویسم امیدوارم لذت ببرید : A voyaging ship was wrecked during a storm at sea and only two of the men on it were able to swim to a small, desert...
-
« بدون شرح » نامه
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 23:33
زندگی شاید انچه را که میخواهیم به ما ندهد مهم انست انچه داریم خود خواسته باشم ...
-
« شاعر و فرشته » نامه
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1384 01:00
خاطرات اردیبهشت (3) : شاعر و فرشته ای باهم دوست شدند : فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته ؟ شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرش بوی اسمان گرفت ؛ و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت . ...: دیگر تمام شد . دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار میشود . زیرا شاعری که بوی اسمان را بشنود زمین برای...
-
« چِت » نامه
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1384 14:16
خاطرات اردیبهشت (۲): یه پنج ماهی بود ازش بیخبر بودم ... پشت در ایستاده بود ... باورم نمیشد اون باشه تا چشمش به من افتاد با همان لبخند همیشگی اش ٬ به علامت سلام سری تکان داد ... دوستش را صدا زد با هم رفتند ... منهم بلافاصله پشت سرشون راه افتادم وقتی من از اتاق بیرون امدم بازهم رفته بود ... رفته بود ... رفته بود ......
-
« ؟ » نامه
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1384 00:04
خاطرات اردیبهشت(1) : چشمام به در ؟ بود ، دلشوره عجیبی داشتم... عادت همیشگی اش بود ، دیر سر ؟ میومد ولی امروز خیلی دیر کرده بود... دلشوره عجیبی داشتم ، با هر صدایی که از در ؟ میومد قلبم میلرزید ... وجودش را احساس میکردم ، چشمام را بستم ، اونو دیدم که از داشت از راه پله ها بالا میومد ، عجله ای نداشت ... در؟ را باز کرد ،...