عاشق کسی باش که لایق عشق باشد نه تشنه عشق
چون تشنه عشق روزی سیراب میشود
چشمهایم را بستم ... فرشته بال و پر خود را ارام بر سر و روی من کشید ٬ گرمای وجودش را کاملا احساس کردم . اما وقتی چشمان خود را گشودم ...
امروز دوباره یه عشق واقعی ٬ یه دلهره واقعی را دیدم و بهش حسودیم شد ...
فقط حدود یه ساعت از ساعت همیشگی گذشته بود ٬ رنگ به چهره اش نمونده بود . تو این ۲۷سال زندگی مشترک سابقه نداشت بی خبر دیر بیاد . خونه هرکی میدونست زگ زد هر شماره ای که میگرفت انگشتاش میلرزید ٬ موقعی هم که صحبت میکرد بغض کرده بود ... وقتی صداش را شنید یه اه بلندی کشید و زد زیر گریه ... گریه از سر شوق ٬ گریه از سر عشق ...
ایکاش باباها میدونستن وقتی دیر میرسن خونه مامانها چقدر دلشوره دارن