« ضیافت » نامه

نم نم بارون ... پارک جمشیدیه ... پارک طالقانی ... پارک ساعی ...
خاطره ... خاطره ... خاطره ...
اسمون هم این چند روز دلش مثه من ...
دلش هوای یه گریه ناب را داره ولی ...
تصمیم میگیره اونچیزی که تو دلشه را بریزه بیرون ولی پشیمون میشه ...
شایدم دیگه اشکی براش نمونده ...
یادته میگفتی از مردهایی که گریه کنن « بدت میاد » ...
دلیل رفتنت را متوجه شدم چون از من « بدت میومد » !!!!!!!!!!!!


بهت گفتم :این رسمش نیست ... گفتی : رسم چی ؟
اونروزی که بهم گفتی تصمیمت را گرفتی ... خوشحال شدم ازینکه برای خودت ارزش قائل شدی ... تمام سعی منم بر این بود که تو تصمیمت کمکت کنم ... اگه حرفی میزنم که ناراحتت میکنم شرمنده ... شاید توقعم زیاده ...


اینطور که پیداست یواش یواش داره قضیه مدیر عامل شدن جدی میشه... شما فعلا « پرشین . پی . تی . سی » را داشته باشین تا بعد بهتون بگم.

بر و بچ قدیم دانشگاه هم دارن یه میتینگ برگزار میکنن که بچه ها را بعد سه سال دور هم جمع کنن ... بعد از یکی دوتا اتفاق ناگوار که برای بعضی از بچه های همدورمون پیش اومد تصمیم گرفتیم تا فعلا بازار عقد و عروسی هاشون داغه ٬ دورهم جمع بشیم و یه خبری از هم بگیریم ... جالبش اینه که برنامه روز ۲۰خرداده  ... چه شود اونروز ... بترکونه !!! مطمئنم برنامه جالبی میشه ... یاد فیلم « ضیافت » مسعود کیمایی افتادم ... بعد سه سال ... امیدوارم همه بچه ها تو این مراسم شرکت کنن ...

نظرات 1 + ارسال نظر
نرگس پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:41 ب.ظ

چه شود اونشب... حسابی شیرینی تولد میخورن خوش به حالشون. میگما اونا الکی اینروز رو انتخاب نکردن فکر کنم یه خوابایی دیدن برات...پرشین پی تی سی دیگه چیه؟؟؟
مطمئنی ازت بدش می اومد؟؟؟؟ همه ادما خیلی وقتا حرف میزنن اما پای عمل متفاوت عمل میکنه. شاید همیشه هم از مردهایی که گریه میکرده بدش نمیومده... گاهی حرف ادما جدا از اونچیزیه که تو دلشونه

اولا کی گفت شب ؟؟؟؟؟......دوما : بعید میدونم .... سوما: بعدا میگم !!!!!!... چهارما : نه مطمئن نیستم ؛)...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد